For A Dark Garden زری اصفهانی

| |

باغ تاریک
وقتی سرمای جهان دلم را می فسرد
به سراغت می آمدم
با گیتاری از ترانه های ابری
و آوازی از عطر کاجستان های سرد
درزیر درختانت می نشستم و میخواندم
روشنایی مبهم غروب های مه آلود را
و پچ پچ آرام و کودکانه رود را
درآرزوی رفتن به سراشیب دره های دور

وقتی جهان تاریک میشد و ابرآلود
قلبم را برمیداشتم
وگام زنان درزیر افراهای پائیزی ات می گذشتم
درجستجوی رد پای آخرین پرنده بازمانده از کوچ
و آخرین آواز به جا مانده درخاموشی قصل

اما زمان چه زود میگذرد
من مانده ام با گیتاری از ترانه های ابری
و چشم اندازی از درختان تاریک
و باد که هو هو کنان آخرین برگهایت را جارو میکند
و آخرین آوازت را با خود می برد

1 comment:

raysafar said...

در شعرها و نقاشیهای زیباتان زندگی‌ جاریست و رهایی را آواز میدهد

شاد و پیروز باشید*

ری سفر