سال کهنه میرود - زری اصفهانی

| | 0 comments




گوش کن!
این صدای گامهای سال کهنه است
خش و خش کنان میان برف
پیر وخسته می رود
روی دوش می برد

کوله بار رنج روزهای رفته را
لحظه ای درنگ میکند
درتلالو چراغ ها
جای پای لحظه های رفته را نگاه میکند
درسکوت گرم لانه
یک پرنده سربلند میکند
خوابناک
گوش میدهد به گام های سال کهنه زیربارش سپید برف
سربه زیر پردوباره میرود به خواب
شب سپید کرده است
شاخه های کاج را
کوچه راو لانه پرنده راا
درسکوت سرد
برف می کشد
روی جای پای سال کهنه پرده ای سپید را
گوش کن!
این صدای گام های سال تازه است
خش وخش کنان میان برف
میرسد زراه

فنجانی قهوه درانتهای خیابان - زری اصفهانی

| | 0 comments



بیا امشب شال و کلاه کنیم
و به کوچه بگریزیم
خش خش کنان در خنکای شب
به جستجوی ستاره های رنگی
درآویزهای یخ برویم
به جستجوی زندگی که می چکد از آسمان
چون گرده شکوفه های هلو
گاهی زندگی یک فنجان قهوه است
در انتهای خیابان کوچک ما
گرمایی خرد
آعوش گشوده درسرمای عظیم جهان
وشعله ای رقصان
درانتهای درخنان پژمرده پائیزی
بیا امشب شال و کلاه کنیم
وبه کوچه بگریزیم
گلبرگهای سپید برف
صدای خش خش گامهایمان برزمین
وفنجانی قهوه درا نتهای خیابان
که سهم کمی هم نیست
درزمانی چنین نا بسامان
وجهانی چنین نا پایدار

دوشعر - زری اصفهانی

| | 0 comments


خروسان پاییز
اینجا تنها خروسان پاییزاند که میخوانند
با بالهایشان از ګلهای داودی
و تاج رنګینشان از مخمل برګ های زرد
ایستاده
نه بر بام صبح
که برګنبدهای غروب
و آواز میدهند
ستاره ها ی خفته را
روز اما با جامه های نارنجی اش ګذشته است
همچون بودایی در سکوت
بسوی آتشګاه های پنهان درافقهای دور
اینجا تنها خروسان پاییز اند که میخوانند
با بالهایشان از ګلهای داودی
و آخرین آوازهایشان برګنبدهای غروب
»»»»
آواز غمګین باد

آه اګرابر خوشه های ماه را نمی چید
میتوانستم امشب دوباره مست کنم
درتاکستان های آبی
وبرقصم در نور فانوس های سبز
آه اګر ابر خوشه های ماه را نمی چید

For A Dark Garden زری اصفهانی

| | 1 comments

باغ تاریک
وقتی سرمای جهان دلم را می فسرد
به سراغت می آمدم
با گیتاری از ترانه های ابری
و آوازی از عطر کاجستان های سرد
درزیر درختانت می نشستم و میخواندم
روشنایی مبهم غروب های مه آلود را
و پچ پچ آرام و کودکانه رود را
درآرزوی رفتن به سراشیب دره های دور

وقتی جهان تاریک میشد و ابرآلود
قلبم را برمیداشتم
وگام زنان درزیر افراهای پائیزی ات می گذشتم
درجستجوی رد پای آخرین پرنده بازمانده از کوچ
و آخرین آواز به جا مانده درخاموشی قصل

اما زمان چه زود میگذرد
من مانده ام با گیتاری از ترانه های ابری
و چشم اندازی از درختان تاریک
و باد که هو هو کنان آخرین برگهایت را جارو میکند
و آخرین آوازت را با خود می برد